
دفتر خاطرات هیولاها 8 استرمانت و برق دزدک ها

دفتر خاطرات هیولاها 7 جمله ی برفیولاها به اردوی...

دفتر خاطرات هیولاها 6 فرار هیولای مومیایی از موزه

بچههای کلاس الکساندر به یک پارک تفریحی میروند. همه هیجانزده هستند تا اینکه یک شعبدهباز عجیب و غریب و پیر به الکساندر میگوید که باید مراقب شبح ترن هوایی باشد اما آیا واقعاً چنین شبحی وجود دارد؟ به نظر میرسد که این بار هم الکساندر، ریپ و نیکی در دردسر بزرگی افتادهاند...
الکساندر دستش را دراز کرد تا به گوی شیشهای دست بزند. چشمهای وحشتناک جمجمه، انگشتش را دنبال میکردند.
چاد گفت: «دست زدن ممنوع!» و دست الکساندر را پس زد. الکساندر متوجه شد یک سیم برق، زیر گوی شیشهای است. او به نیکی نگاه کرد و یک ابرویش را بالا انداخت.
نیکی اشاره کرد و پرسید: «سیم برق برای چی آنجاست؟» چاد جواب داد: «ام... هیچ چیز!» بعد یک قدم به عقب برداشت و پایش رفت روی سیم و سکندری خورد.
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود
ثبت نظر