
دفتر خاطرات هیولاها 7 جمله ی برفیولاها به اردوی...

دفتر خاطرات هیولاها 6 فرار هیولای مومیایی از موزه

دفتر خاطرات هیولاها 2 شهر در محاصره ی کرم های خاکی

یک روز صبح وقتی الکساندر از خواب بیدار میشود با چیزهای شوکه کننده و عجیب و غریبی روبهرو میشود. چراغها چشمک میزنند، پله برقیها با سرعت فوقالعاده در حال کار کردن هستند و دستگیرههای در همگی برق قوی و خطرناکی دارند! شهر کاملاً به هم ریخته و هیچ چیزی سر جای خودش نیست. آیا امکان دارد که هیولاهای برق حمله کرده باشند؟! آیا اصلاً هیولاهای برق وجود دارند؟! برای پاسخ به این سوالات باید ماجراهای جالب و مهیج الکساندر و دوستانش را دنبال کنید...
الکساندر گفت: «حق با توست، اما به هر حال چیزهای عجیب و غریبی دارد اتفاق میافتد.» او چشمهایش را تنگ کرد و به تابلوی برنامهی غذایی نگاه کرد. بعد گفت: «من مطمئنم که این پیغام، یک اخطار است. تازه، آن پیکان کج و کوله دیگر چیست؟ فکر میکنم قبلا آن را یکجا دیدهام...»
نیکی گفت: «شاید کارکنان ناهارخوری هنوز کار کردن با تابلوی جدید را بلد نیستند. آدم بزرگها همیشه کار کردن با وسایل جدید را دیر یاد میگیرند.»
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود
ثبت نظر