کتاب تانگوی شیطان

 تانگوی شیطان، تصویری آخرالزمانی از منطقه ای ارائه می کند که هر قطره ی باران در آن، پیام آوری از جهنم است. مخاطب در سراسر رمان تانگوی شیطان، برای لحظات محدودی از حرارت و شعله های نثر آتشین کراسناهور کایی در امان است. رمان تانگوی شیطان، عناصر شادی، دین، کمدی سیاه، سیاست ها و فرهنگ عامه ی مجارستان را در هم می آمیزد و داستانی تمثیلی درباره ی ذات داستان سرایی خلق می کند: کتاب، درباره ی قصه هایی است که به منظور ادامه ی زندگی، برای خودمان و به منظور کنترل دیگران، برای آن ها تعریف می کنیم؛ درباره ی حکایاتی است که واقعیت از آن ها ناشی شده است و به محدود یت های رمان تانگوی شیطان ها و واقعیت ها می پردازد.

ادامه مطلبنمایش کمتر
229,500 تومان بدون مالیات 255,000 تومان
‎−10%
آخرین موجودی 1 قلم
مرجع:
204194
افزودن به محبوب‌ها0
اضافه به مقایسه0
افزودن به علاقه‌مندی‌ها
کالاهای مشابه
توضیحات

صبح یکی از روزهای پایانیِ اکتبر، کمی پیش از آن که اولین قطره‌های باران بی‌امان پاییز بر زمین‌های ترک‌خورده و نمک‌آلود غربِ شهرک ببارد (که دریاچه‌ای از گل و لای زرداب‌مانند و بویی نامطبوع پدید می‌آورد و کوره‌راه‌ها را صعب‌العبور و رسیدن به شهر را ناممکن می‌کرد) فوتاکی با صدای ناقوسی از خواب بیدار شد. نزدیک‌ترین مکانی که ممکن بود صدا از آنجا بیاید، نمازخانه‌ای متروک در چهار کیلومتری جنوب‌غربی در شهرک هُخمایس بود اما جدا از این که نمازخانه ناقوسی نداشت، برج آن نیز طی جنگ فرو ریخته و نمازخانه هم دورتر از آن بود که صدای ناقوس احتمالی‌اش به اینجا برسد. با این وجود صدا طوری بود که گویی از همان نزدیکی می‌آید، زنگ غرای ناقوس و طنین پیروزمندانه‌اش را باد می‌روبید و چنان می‌نمود که گویی منبع صدا چندان دور نیست («انگار صدا از آسیاب می‌آد...») فوتاکی آرنج‌هایش را بر بالش جابه‌جا کرد تا از پنجره‌ی کوچک و جابه‌جا بخارگرفته‌ی آشپزخانه نگاهی به بیرون بیندازد، چشمانش را به آسمان آبی و کم‌فروغ سپیده‌دم دوخت، زمین‌های اطراف غرق در طنین ناقوسی که هر دم ضعیف‌تر می‌شد، ساکت و آرام می‌نمود. تنها نوری که به چشم می‌آمد سوسویی از پنجره‌ی خانه‌ی دکتر بود که اندکی از باقیِ خانه‌های شهرک فاصله داشت، سال‌ها می‌شد که ساکن آن خانه نمی‌توانست در تاریکی بخوابد. فوتاکی نفس در سینه حبس کرد تا شاید بتواند جهت صدا را تشخیص دهد: نمی‌خواست کوچک‌ترین طنین صدایی که هر دم ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد را نشنیده بگذارد («باید خواب باشی، فوتاکی...») با وجود این که چلاق بود اما معروف بود سبکْ قدم برمی‌دارد، بی‌صدا و مثل گربه‌ها، لنگان بر کف سنگی و سرد آشپزخانه پیش رفت، پنجره را باز کرد و سرک کشید («همه خوابیدن؟ کسی صدا رو نشنید؟ چرا هیشکی این دور و برا نیست؟»)

ادامه مطلبنمایش کمتر
جزئیات محصول
204194

مشخصات

ناشر
نگاه
مؤلف
لسلو کراسنا هور کایی
مترجم
سپند ساعدی
اندازه کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
288
شابک
978-600-376-093-6
نظرات
بدون نظر

ثبت نظر

این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
بارگذاری تصاویر:
تصاویر را در اینجا رها کنید و یا برای آپلود کلیک کنید.

فهرست

خانه

تنظیمات

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود