کتاب سفر به دوزخ

دن مدتی در کوهستان اسرارآمیز اسیر بوده و شکنجه می شد، اما بخت با او یار بود و توانست از آنجا بگریزد. اگرچه آزادی برای او بهای سنگینی داشت، از دست دادن حافظه. او خاطرات بسیار کمی از حوادث و تجربه ی هولناک کوهستان به یاد دارد. اما یک چیزی را به خوبی می داند و آن این است که فرارش به معنای تنها گذاشتن برادرش در آن مکان هولناک بوده است.

«چطور ممکن است این همه خاطره در حافظه وجود داشته باشد؟ ذهن آنها را کجا جا میدهد؟ این مجموعه ی عشق و غصه، ترس و لذت را در کدام کنج و کدام شکاف حافظه مان نگه می داریم؟ در کدام گوشه ی ذهنمان خاطره ی کسی را نگه می داریم که مدت ها پیش ملاقاتش کرده ایم؟ خاطرات ناامیدی و دروغ ها را کجا پنهان می کنیم؟»

ادامه مطلبنمایش کمتر
179,100 تومان بدون مالیات 199,000 تومان
‎−10%
آخرین موجودی 1 قلم
مرجع:
241426
افزودن به محبوب‌ها0
اضافه به مقایسه0
افزودن به علاقه‌مندی‌ها
کالاهای مشابه
توضیحات

کتاب سفر به دوزخ داستانی از شان اسماکر است که با ترجمه مهسا خراسانی در انتشارات خوب چاپ شده است. این کتاب ماجرای افرادی است که بعد از پشت سر گذاشتن یک تجربه هولناک، حالا باید به دنبال حقیقت بگردند و تجربه هولناک دیگری را از سر بگذرانند. 

درباره کتاب سفر به دوزخ

سفر به دوزخ داستان زندگی و آزادی دردناک دن است. او که مدتی را یک کوهستان اسرارآمیز اسیر بوده و شکنجه شده، حالا فرار کرده است. بخت با او یار بود که توانست از آنجا فرار کند. اما بهایش را هم پرداخت. حافظه‌اش را از دست داد. حالا خاطراتی محدود و پراکنده از آن تجربه وحشتناک و دردآلود دارد اما یک چیز برایش واضح است. فرار او، یعنی برادرش را در آن مکان تنها گذاشته است. 

دن به همراه دیگر کسانی که از کوهستان نجات پیدا کرده‌اند، همه منتظرند تا برادر دن نجات پیدا کند. هرکدام هم دلیل خاص خودشان را دارند. اما زندگی آرام آن‌ها، زمانی که حافظه دن به صورت تدریجی برمی‌گردد و زنی بیگانه و مرموز پایش را به دهکده می‌گذارد، به خروش می‌افتد. دن و دیگران مجبور می‌شوند از حریم امن خود، یعنی انتظار، خارج شوند و به دنبال حقیقت بگردند. هرچند می‌دانند که زندگی‌شان با دانستن حقیقت برای همیشه تغییر می‌کند.

کتاب سفر به دوزخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

سفر به دوزخ داستانی است برای تمام علاقه‌مندان به رمان و ادبیات داستانی. 

بخشی از کتاب سفر به دوزخ

با صدایی عاری از احساس گفتم: «اگه هیچ‌وقت از کوهستان برنگرده چی ایب؟» چقدر آن دو نفر ازم دور بودند. «اگه صبر کنم و صبر کنم ولی اون نیاد چی؟»

سؤال دشواری بود. سؤالی که بیشتر اوقات سعی می‌کردم به آن فکر نکنم. اما آن روز نمی‌توانستم نادیده‌اش بگیرم. باعث شد بغضم سخت و سخت‌تر شود تا جایی که حس کردم نفسم بند آمده است.

پرسیدم: «تا حالا تنها خاطره‌ای که ازش دارم رو براتون تعریف کرده‌ام؟ خاطرهٔ بچگی‌مون؟» بارها راجع بهش حرف زده بودم اما هیچ‌کدامشان مانعم نشد. «من و آدام وایستاده بودیم کنار ساحل رود و آب رو تماشا می‌کردیم. آب رودخونه بعد از چند روز بارون پاییزی بالا اومده بود و جریان تندی داشت. شروع کرد به بالا رفتن از یه درخت. می‌دونین دیگه، از همون درخت‌هایی که شاخه‌هاشون تا روی سطح آب می‌رسه. بهش التماس کردم بیاد پایین ولی به حرفم گوش نکرد. گمونم هیچ‌وقت به حرف‌هام گوش نمی‌کرد.»

مکث کردم. اضطراب بار دیگر سراغم آمد و بر جانم چنگ زد:

«همین‌جوری از اون شاخه می‌رفت جلو. تقریباً روی سطح آب بود و تمام مدت داشت بهم می‌خندید، به نگرانی‌م می‌خندید. حس می‌کنم همیشه همین‌جوری بود. بعد شاخه‌ای که بهش آویزون شده بود شکست و اون و شاخه و باقی چیزها افتادن پایین و رفتن زیر آب. آب بردش.» صدایم ضعیف شد. «به‌موازات رودخونه می‌دویدم و فریاد می‌زدم ‘آدام! آدام!’. روی سنگ‌ها سکندری می‌خوردم و شاخه‌ها صورتم رو می‌خراشیدن. سرش رو از زیر آب آورد بیرون. هنوز اون شاخه توی دستش بود. وقتی دیدمش با صدای بلندتری اسمش رو فریاد زدم. صدام رو که شنید برگشت و نگاهم کرد. خندید. آب داشت می‌بردش ولی هنوز می‌خندید.»

حیرت‌زده سر تکان داده‌ام: «یادمه کشیدمش به ساحل، خودش و شاخه و چیزهای دیگه رو. فکر نمی‌کردم قدرتش رو داشته باشم. از توی آب کشیدمش بیرون. بعد هر دومون خیس و آب‌چکون نشستیم کنار هم. نفس‌نفس می‌زد و من گریه می‌کردم. هم عصبانی بودم و هم خیالم راحت شده بود. نمی‌دونستم چی بهش بگم. من رو خیلی ترسونده بود. فکر کنم زیاد از این کارها می‌کرد. نمی‌دونم. گفتنش سخته. به‌نظرم این‌طوری بود.»

اما تمام این حرف‌ها دروغ بود.

هیچ خاطره‌ای از برادرم نداشتم جز اینکه می‌دانستم وجود دارد. هیچ‌کداممان در آن دهکده هیچ‌چیز مهمی از زندگی‌مان به یاد نداشتیم، هیچ‌چیزی که مربوط به قبل از روزهای وحشتناک کوهستان باشد. منظورم این است که هرکداممان می‌توانستیم به چند حقیقت کم‌اهمیت دربارهٔ خودمان استناد کنیم، مثل وجود یکی دو نفر از اعضای خانواده یا تصویری ذهنی از یک مکان. اما بعد از اتفاق‌هایی که در آن منطقهٔ دورافتاده برایمان رخ داده بود، داستان زندگی‌مان از حافظه‌مان پاک شده بود.

ادامه مطلبنمایش کمتر
جزئیات محصول
241426

مشخصات

ناشر
خوب
مؤلف
شان اسماکر
مترجم
مهسا خراسانی
اندازه کتاب
رقعی
نوع جلد
شومیز
تعداد صفحات
328
شابک
978-6227543230
نظرات
بدون نظر

ثبت نظر

این کالا را با استفاده از کلمات کوتاه و ساده توضیح دهید.
بارگذاری تصاویر:
تصاویر را در اینجا رها کنید و یا برای آپلود کلیک کنید.

فهرست

خانه

تنظیمات

یک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتم‌های محبوب ایجاد کنید.

ورود

یک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.

ورود