
قدرت شروع ناقص

شجاعت مطلوب نبودن

دوباره فکر کن

در داستان یک زوج به ظاهر خوشبخت میبینیم، زندگی و وضع مالی خوبی دارند و همه چیز برایشان آماده است، اما زندگی مشترک آنها به بنبست خورده است، نمیتوانند با هم حرف بزنند، نمیتوانند هم را درک کنند، بسیاری از زوجها در این شرایط جدا میشوند و یا سراغ مشاور میروند، اما زوج کتاب همسر دوست داشتنی من تصمیم دیگری میگیرند، آنها برای بهتر شدن ارتباطشان به سرا غ قتل میروند. راهی که چندان هم جالب به نظر نمیآید. این کتاب داستانی جذاب است که شما را به دنیای طنز و جنایت و زندگی مشترک میبرد.
شما بعد از خواندن کتاب همسر دوست داشتنی من دیگر باور نمیکنید زوجهای میانسال اطرافتان عادی باشند.
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پرهیجان پیشنهاد میکنیم
اولین سؤالش در بارهٔ شنوایی یا فقدان این حس در من است. بله، از زمان تولد کَر بودهام. نه، هرگز چیزی نشنیدهام ــ نه خندهای، نه صدایی، نه پارس تولهسگی و نه صدای هواپیمایی را در آسمان.
ناراحتیاش نمایان میشود. نمیفهمد دارد بزرگوارانه با من رفتار میکند و من هم به او نمیگویم؛ چون تلاش میکند؛ چون میماند.
میپرسد میتوانم لبخوانی کنم؟ سر تکان میدهم. شروع میکند به حرف زدن.
«وقتی دوازده سالم بود، پایم از دو جا شکست. تصادف دوچرخه.» دهانش با حالتی اغراقشده و عجیبوغریب میجنبد. «مجبور شدند از نوک پا تا رانهایم را گچ بگیرند.» مکث میکند و خطی روی رانش میکشد، انگار حرفش را نفهمیدهام. حرفش را میفهمم، اما تلاشش برایم ارزش دارد و البته رانَش.
ادامه میدهد. «شش هفته اصلاً نتوانستم راه بروم. مجبور بودم در مدرسه از صندلی چرخدار استفاده کنم، چون گچ سنگینتر از آن بود که بتوانم از چوب زیربغل استفاده کنم.»
پترای کوچولو را با آن گچ بزرگ نصفه نیمه تجسم میکنم و لبخند میزنم. پایان این داستان غمانگیز را نصفهنیمه تجسم میکنم.
«نمیگویم میدانم زندگی روی صندلی چرخدار یا داشتن نقصی دایمی چه حسوحالی دارد. فقط همیشه حس میکنم که... خب، حس میکنم کمی آن نوع زندگی را درک میکنم. میفهمی؟»
سر تکان میدهم.
آسودهخاطر لبخند میزند، نگران است مبادا داستانش ناراحتم کرده باشد.
تایپ میکنم:
«تو خیلی بااحساسی.»
شانه بالا میبرد. حرف تحسینآمیزم خوشحالش میکند.
نوشیدنی دیگری مینوشیم.
ماجرایی برایش تعریف میکنم که به کَر بودن ربطی ندارد. از حیوان خانگی دورهٔ کودکیام برایش میگویم؛ قورباغهای به اسم شِرمَن. یک نرهغوک آمریکایی که روی بزرگترین تختهسنگ برکه مینشست و همهٔ مگسها را حریصانه میبلعید
مشخصات
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود
ثبت نظر