
روبان خانم و نویسنده اش 2 رابی فوتبالیست می شود

روبان خانم و نویسنده اش 1 به کارگر قصه نیازمندیم

استانبول خاطرات و شهر

اگر توی دنیای قصهها باشی، گاهی ممکن است گیر شاهزادهها بیفتی و گاهی گیر مردم فقیر. اما خدا نکند که یکهو گیر هردویشان با هم بیفتی! تو این داستان از یک طرف گیر خانوادهی روباهها افتاده که باید برای گیر آوردن یک لقمه نان، صبح تا شب زحمت بکشند و از طرفی هم گیر یک پادشاه ازخودمتشکر قلدر که برای نفس کشیدنت هم باید از او اجازه بگیری.
فقط آمادگی داشته باش، پادشاه مثل همیشه لخت است! دیگر خودت برو از کار این قصه سر دربیاور. من که خودم گیج شدم!
پادشاه لخت بود و من که داشتنم از خنده منفجر می شدم جرئت نداشتم به کسی نگاه کنم روبان خانم گفت : اعلیحرت چه افتخاری نصیب من و بچه ها شد
سرفه ای کردم که دیده بشوم روبان خانم مرا نشان داد و گفت:این رعیت هم امروز آمده8 خدمتتان تا نوکری شما را بکند
جا خوردم باورم نمی شد این جمله را شنیده باشم!
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود
ثبت نظر