
نسترن های صورتی

مومیا و عسل

گنج شایگان

جانِ غریب داستانی واقعی است و در عین حال داستانی است که انگار بیرون از واقعیت روزمره ما جریان دارد و در فضایی وهمی میگذرد. کارویژه این داستان احضار اوهام و اشباح پرسهزننده در آن به دنیای واقعی است. انکار و پاک کردن گذشته با بینام و نشان کردن آن، واقعیت گذشته را مهآلود کرده و شکلی وهمی به آن داده است. نویسنده جانِ غریب در صدد روبهرو کردن خواننده با آن گذشته منتشر شده در امروز است: آزاد، شخصیت اصلی داستان که سرنوشت غریبی دارد نمیتواند آن گذشته را فراموش کند؛
من نرفتم. هیچ وقت. مادر ولی چند باری رفت. یک بار و فقط یک بار گفت: بیا! گفتم: نه.
کجا می رفتم وقتی قبری نبود و نشانی وجود نداشت.
مادر هم پِی نشان نمیرفت. پِیشائبه و شایعهای میرفت یا شهودی شیدایی.
سیاه دامون جنگلی متروک بود در حاشیهی جنوب شرقی شهر. مسیرش،
راهی فرعی بود که فقط از شهر بیرون میرفت و به آبادیای ختم نمیشد.
امتداد جاده میان جنگل باریک و مالرو میشد و میرفت تا دامنهی کوهستان محو شود.
چشمانداز کوهستان از شهر، همان انبوهی جنگل بود در بلندی و فراز.
از تاریکیاش کم نمیشد. ولی فقط راه نبود، حکایتهایش هم بود، کابوسها،
ارواح و نحوستی که از روایتهای شوماش مانده بود.
انگار خاک سیاه جنگل، مزارگاه همه گمشدهها و پناهگاه همه گورهای پنهان بود.
نحوست با تاریکیاش چه قرابتی داشت؟ نمی دانم.
سیاه دامون پر از سایه و تاریکی بود.
لطفا ابتدا وارد شوید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای ذخیره آیتمهای محبوب ایجاد کنید.
ورودیک حساب کاربری رایگان برای استفاده از لیست علاقه مندی ها ایجاد کنید.
ورود
ثبت نظر